دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

معجزه های مامان و بابا

موقعیت های مختلف

*****داره کارتون فوتبالیست ها نگاه میکنه .... سوباسا را در حال غذا خوردن دیده .... اومده میگه مامانی سوسالیسا داره عَم میخوره. (عم همان خوردنیست) منم عم میخوام .... (سوباسا و فوتبالیستها را قاطی کرده) منم با سرعت باد رفتم از تو یخچال یه موز را نصف کردم دادم دستش خورد. دوباره میگه مامان عَم بیده... این بار با سرعت نور رفتم نصف دیگه موز را آوردم دادم دستش و خوردش.... {حالا تصور کنید مادری شگفت زده را}  (بس که دخترک هیچی نمیخوره فکر میکنم توهم زدم)     *****دیروز صبح خیلی زود بیدار شد و تا نزدیکی های عصر هم نخوابید. بعد از خواب عصر بیدار شده نمیتونه چشاش را باز کنه میگه اااااااااااااااااااااای چشمام میسوزه چشما...
24 آذر 1392

بخشی از علاقه های عجیبت در 2 سال و 2 ماهگی

بعد از مادر شدن زیاد خوندم و شنیدم که هر بچه ای یجوره و علاقه های خاص و خلقیات منحصر به فردی داره و حتی دوتا بچه ای که به نظر شباهت های زیادی دارن هم در عمل هرکدوم برای خودشون خاص هستن و  وقتی به توصیه استاد عزیزم شروع کردم به ریز نوشت های روزانه ... باعث شد بپذیرم که برخلاف خیلی از بچه ها هم سنت هستی مثلاً یک جا خوابیدن رو دوست نداری تا جایی که از دو ماهگی با پشت کله عقب عقب زیر مبل و میز و ...تفحص کردی .... به جای ماشین سواری پیاده راه رفتن و ویراژ دادن تو خیابون رو دوست داری... اینکه نمی ترسی مطلقا از هیچ چیز  و سر این موضوع من چقدر حرص می خورم!!!! در قالب ها فرو نمیری به جای بغل گرفتن یک عروسک خوشگل موشگل...
19 آذر 1392

2 سال و 2 ماه و 2 روز

دخترم اين روزها بي نهايت مهربان و دوست داشتني شده. كلا عسل از آن دسته بچه هايی است که بدشان مي آيد توي بغل بفشاريشان و نوازششان كني. اما اين روزها به قول پدرجانش خيلي محبتي شده مي آيد مي نشيند توي بغلمان بوس هاي خوشگلي ميكندمان ديدني. قبلا تا ميگفتيم عسل يه بوس ميدي ميگفت نععععععع و فرار ميكرد. اما الان همانطور كه صورتش را يك وري گرفته با آغوش باز به طرفمان مي آید. خلاصه روزهايي داريم با هم عشقولانه.... همچنان کتاب خوندن را دوست داره و نقاشی کشیدن را (خط خطی کردن دست و پای خودش). از ميان رنگها اصلي ها (زرد و آبی و قرمز) را ميشناسد و سیاه ، سفید، سبز  و صوتلی (صورتی) و ناینجی (نارنجی).... بقیه رنگ ها هم همه یا صوتلی هستند یا نای...
12 آذر 1392

بنشين! شعر بخوان

 با هم  شعر می خوانیم!  من اوّلشو می گم، عسل بقیشو. (رنگ قرمز گفته های عسله) تُپُلویم ؟ توپولو  صورتم ؟ مثل هولو  (هلو) قد وبالام؟ کوتاهههه (من توی دلم میگم کوتاه نه عزیزم، قربون قد رشیدت) چشم وابروم؟ سیاهههههه (با مقدار قابل توجهی ناز و کرشمه) (من خودم کنترل میکنم شیرجه نزنم روی عسل) مامان؟ خوبی دایم (دارم) [آیکون مادری ذوق مرگ شده] در حالی که به شکلی آشکار، کنترلم را از دست داده ام. می شینه توی هونه (خونه) می بافه؟ دونه دونه می پوشم؟ خووشجل می شم (خوشگل) مثل؟ یه دشته گول می شم . (دسته گُل)   ومن مانند جن زده ...
5 آذر 1392
1